واژهی «قیمه» در ادبیات فارسی معانی و کاربردهای متفاوتی داشته است. شناختهشدهترین این معانی را فرهنگشناسان و نویسندگانی چون حسن عمید در آثارشان مکتوب کردهاند. حسن عمید در «فرهنگ عمید» قیمه با فتح اول را کلمهای ترکی دانسته که دو معنا دارد: معنای اول گوشت خردکرده است و معنای دوم خورشی است که با گوشت ریزکرده درست میشود. اما در ادبیات فارسی، قیمه همیشه به عنوان خورش یا مادهای غذایی کاربرد نداشته؛ بلکه در بسیاری از موارد جزئی از برخی اصطلاحات رایج در زبان فارسی هم بوده است. دکتر محمد معین از افرادی بود که در فرهنگنامهاش به این اصطلاحات اشاره و مفاهیم آنها را بیان کرده است. در میان این اصطلاحات میتوان به «قیمهقیمهکردن» به معنای ریزریزکردن و خردکردن چیزی مثل گوشت، «قیمهکردن» به معنای ریزکردن و خردکردن و «قیمهوقورمهکردن» به معنای به قصد کشت کسی را زدن اشاره کرد. به عنوان مثال به بیت زیر که در فرهنگ معین آمده توجه کنید:
نمیدهد دل روشن ز دست همواری / به رنگ کچکرش از تیغ قیمهقیمه کنند
اما اگر برای شناخت این واژه و جایگاهش در ادبیات فارسی به واژهنامهها و فرهنگنامهها کفایت نکنیم، میتوانیم از دیگر تعابیر و مفاهیم این واژه در رسالههای ادبی تاریخی پرده برداریم. با مراجعه به رسالههای تاریخی و دیوانهای شعر به راحتی متوجه خواهیم شد که واژهی «قیمه» نه تنها قدمتی طولانی در ادبیات فارسی دارد، بلکه برای گذشتگان اهمیت ویژهای هم داشته است. اهمیت واژهی قیمه گاهی به قدری بود که از آن در نامگذاری برخی رسالههای ادبی و دیوانهای اشعار همچون قیمهچلو بهره میبردهاند. اما کاربرد این واژه در ادبیات گذشته، حتی ورای نامگذاری یک کتاب یا یک رساله بوده است. در رسالهای نظیر دیوان بسحق اطعمه قیمه به عنوان یکی از قهرمانهای اصلی یک حماسهی پرشور معرفی میشود؛ یا در کتابی با عنوان دیوان اشتها، قیمه از چنان جایگاهی برخوردار بوده که شاعر به آن قسم خورده است. بد نیست برای آشنایی بیشتر با نقش واژهی قیمه در این رسالهها، نگاه مختصری به رسالات و رویکردشان داشته باشیم.
سیروس شمیسا در کتاب انواع ادبی از اصطلاح «پارودی» که در گذشته به آن «نقیضه» میگفتند، نام میبرد و نام دیگر آن را «نظیرهی طنزآمیز» میداند. پارودی از منظر او به شعری گفته میشود که به تقلید از شعر دیگری گفته شده و بر مبنای طنز و هزل است. او شعرهای بسحق اطعمه را مصداق این نوع شعر میداند.
دیوان بسحق اطعمه اثری ادبی در توصيف گونههای غذا و نوشيدنیهای ایرانی است که توسط مولانا جمالالدّين ابواسحاق حلاج اطعمه شيرازی معروف به «بسحق اطعمهی شیرازی» در پایان قرن هشتم و آغاز قرن نهم هجری قمری (متوفی به سال ۸۰۹ هجری قمری) سروده شد. دکتر ذبیحالله صفا در کتاب تاریخ ادبیات ایران در توصیف انواع مختلف شعر فارسی قرن نهم و آغاز قرن دهم هجری، در کنار شعرهای عرفانی و اخلاقی، معما، مرثیه، هجو و ... از نوعی شعر به نام «ذکر طعام و قماشها» نام میبرد. به باور او این نوع شعر به گونهای هزلآمیز است که پیش از قرن نهم سابقه نداشته است. در این نوع شعر، شاعر در کنار جوابگویی و تضمین غزلها و دیگر انواع شعر گذشتگان، به توصیف غذاها، شرابها و قماشها میپردازد که با گونهای شوخطبعی همراه است. به بیانی دیگر در این نوع شعر، شاعر با شوخطبعی سراغ اشعار پیشینیان میرود و اینبار با قرار دادن غذاها، شرابها یا قماشها در جای کلمات و توصیفات شعر آن شاعران، به نوعی به آنها پاسخ میدهد. بسحق که ذبیحالله صفا اشعارش را متأثر از عبید زاکانی میداند، غزلهای خوب متقدمان را اقتباس میکرد و لغتها و ترکیباتی که متقدمان آنها را در بیان معانی غنایی، عرفانی و اخلاقی به کار میبردند را تغییر میداد و به جای آنها با حفظ سبک و سیاق، لغت و ترکیباتی برای توصیف خوردنیها به کار میبرد. به عقیدهی دکتر صفا عمل او لزوماً اثبات شکمخوارگی نبوده؛ بلکه ابزاری بود که با کمک آن محرومیتهای طبقات پایین اجتماع و غرایز ارضانشدهی آنها به دلیل همین محرومیتها را بیان میکرد. شاید از همینرو هم باشد که ابواسحاق در واکنش به شعر معروف حافظ:
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو / یادم از کشتهی خویش آمد و هنگام درو
سرایید:
طبق پهن فلک دیدم و کاس مه نو / گفتم ای عقل بظرف تهی از راه مرو
چرخ گو این عظمت چیست چو نتوان کردن / قرص خورشید تو یک روز بنانی بگرو
اگرم گندم بغرا نبود بفروشم / خرمن مه به جوی خوشهی پروین به دو جو
دست بر دنبهی بریان زن و یخنی بگذار / سخن پخته همینست نصیحت بشنو
قیمه اما یکی از نقشهای اصلی دیوان بسحق اطعمه را ایفا میکند. واژهی قیمه ۱۷ بار در این دیوان تکرار شده است. در این دیوان سه برخورد کاملاً متفاوت با قیمه وجود دارد. در قسمت اول که شاعر به سبک حماسی شعر گفته است، به قیمه جان بخشیده و آن را به مثابه یکی از قهرمانان داستان درآورده است. یکی از مهمترین ویژگیهای شعر حماسی، خرق عادت است؛ مثلاً اسفندیار رویینتن با آنکه یک انسان است، قادر به انجام اموری تحققناپذیر است. حال در حماسهی ابواسحاق هیچ انسانی حضور ندارد و این خوراکیها هستند که نقش قهرمانان را بازی میکنند. برخی این نوع حماسهسرایی را «حماسهی مضحک» نامیدهاند. از ویژگیها و عناصر این نوع حماسه میتوان به تضمین و تقلید از شاهنامهی فردوسی، خلق قهرمانهایی مضحک، جنگ و لشگرکشی فکاهی، سخن از ابزارهای جنگی مضحک و توصیف و تصویر طنزآمیز اشاره کرد.
حماسهی «مزعفر و بغرا» سرودهی ابواسحاق یکی از مصادیق حماسهی مضحک است. این حماسه در پانزده باب در شرح پیدایش برنج و همنشینی آن با گوشت و روغن و زعفران و تبدیل به «مزعفر» آغاز میشود، اما با پیدایش «بغرا» داستان به گونهای دیگر رقم میخورد. مزعفر از بغرا خراج میطلبد و بغرا سرباز میزند و این نافرمانی به جنگ تبدیل میشود. ابواسحاق به شرح لشکرکشی غذاها و جنگ میان آنها میپردازد. او غذاها را به قهرمانان شاهنامه تبدیل کرده که این قهرمانان در رفتار و گفتار دقیقاً شبیه به قهرمانان شاهنامه هستند. قیمه نیز یکی از همین قهرمانان است. در این حماسه چهار بار نام قیمه را میبینیم؛ اولینبار در بخش «در اسب بخشیدن بغرا و در حرب درآمدن»، و سه بار نیز در بخش «وصیت نوشتن بغرا به خراسان». قیمه یکی از سپاهیان بغرا است. جلوتر نقش این واژه را در ابیات روشن میکنیم؛ اما نکتهی مهمی که قبل از بیان اشعار و بررسی واژهی قیمه در آنها باید ذکر کرد، بهرهگیری شاعر از دو آرایهی ادبی مهم در ابیات است. آرایهی اول آرایهی ایهام تناسب است که در این ابیات دیده میشود؛ مثلاً با اینکه معنای اول قیمه که خورش است، مدنظر شاعر بوده؛ اما معنای دیگر که خردکردن و ریزریز کردن است، با دیگر اجزای بیتی که واژهی قیمه در آن قرار گرفته، ارتباط برقرار میکند. در حماسهی «مزعفر و بغرا» قیمه به معنای همان خورش قیمه آمده ولی اجزای دیگر بیت مانند «خردهی زر» و صد پاره شدن دل قیمه، با معنای دوم قیمه تناسب برقرار میکنند.
در «اسب بخشیدن بغرا و در حرب درآمدن» سپاهیان بغرا را در حال آمادهشدن میبینیم. اینگونه که:
وزان نیمه از آب نار بریت / برین کرد بغرا یک اسب کمیت
[...]
زنارنج یک جردهی سرخ رنگ / بماهیچه بخشید از بهر جنگ
و در بیت آخر ذکری از قیمه میکند:
ز قیمه بسی خردهی زر فشاند / که تا لشکری همچنان برنشاند
اما در «وصیت نوشتن بغرا به خراسان» یکبار قیمه به کلاهی تشبیه شده و بار دوم به عنوان یکی از لشکریان بغرا از کشته شدن او و بریده شدن سر او توسط سیر غمگین میشود.
وصیت بغرا اینگونه است:
جگرگوشهام رود نادیدهکام / که مادر سرانگشتیاش کرده نام
به یاد منش گهگهی برنهید / ز قیمه کلاهیش بر سرنهید
و پس از کشته شدن او:
پیاز آمد و پرهن کرد چاک / بشد سیر و بر سر همی کرد خاک
نمک کرد رویش چو سرکه سیاه / خمیرش چه گویم بسر ریخت کاه
دل قیمه از غم بصد پاره شد / نخود بیخود از غم چو آواره شد
دومین آرایهی ادبی بهکاررفته در این اشعار مراعات نظیر است که میتوان در بیت آخر دیدش. این آرایه به مفهوم قرارگیری واژههایی در یک بیت است که با هم تناسب دارند. در این بیت هم نخود در کنار قیمه قرار گرفته است. میدانیم که در گذشته، و حتی امروزه در بعضی مناطق کشور از نخود در دستورهای آشپزی برای پخت قیمه استفاده میشده است.
اما در آخرین بیتی که از واژهی قیمه دراشعار حماسی ابتدای دیوان استفاده شده، قیمه به معنای گوشت خردشده و محتوای یک غذای اصلی دیگر است. داستان اینگونه است که سپاهیان لشکر بغرا، پس از کشته شدن او به پابوس مزعفر میروند و اینجا است که قیمه به عنوان جزئی از «منتو» آمده است:
ز منتوی فربه امانی بخواست / که از قیمهاش در میان خردههاست
منتو در لغتنامهی دهخدا نوعی از گیپای کوچک است که دهخدا در توضیح خود «گیپا» نیز مینویسد: «نوعی از طعام که رودهی باریک گوسفند را پاک کرده، درجوف آن گوشت قیمه و دال نخود و برنج و مصالح پرکرده در روغن بپزند. از لغات ترکی نوشته شد». البته باید توجه کرد که لغتنامهی دهخدا لغتنامهای تخصصی نیست و معنای این واژه و دستور پخت «گیپا» ممکن است در طول زمان تغییر کرده باشد.
اما دیوان بسحق اطعمه بخشهای دیگری نیز دارد که در آنها اشعاری در قالب غزل به تقلید از حافظ و سعدی سروده شده است. در اینجا نیز واژهی قیمه با سه کاربرد مختلف به کار رفته است. اول خورش قیمه، دوم گوشت ریزریز و سوم به عنوان محتوایی از یک غذای اصلی دیگر. به عنوان مثال بیت زیر را ببینید که در آن نیز آرایهی ایهام تناسب وجود دارد. معنای اول قیمه که همان خورش قیمه است، مدنظر بوده اما واژهی «خردهدان» در مصرع دوم با معنای دوم قیمه، که خرد کردن و ریزریز بودن است تناسب برقرار میکند. همچنین انسان به قیمه تشبیه شده و وجه شبه داشتن «ذهن خردهدان»، به معنای دقیقبودن است:
خطی بر صفحهی تتماج میبینم که تفسیرش / کسی داند که چون قیمه ذهنش خردهدان باشد
در بعضی ابیات همچون بیت زیر نیز به نظر میرسد که میتوان هردو معنای قیمه (خورش و گوشت خردشده) را از این واژه در بیت دریافت:
ما بدان آمدیم در مطبخ / که به ماهیچه قیمه بنماییم
و در بیت زیر که در دیوان دوبار تکرار شده، قیمه به عنوان یکی از محتویات سنبوسه و احتمالاً به معنای گوشت خردشده به کار رفته است:
مخلفی سنبوسهی پر قیمه در منقار داشت / در میان جوش روغن نالههای زار داشت
مثنوی قیمهچلو نام کتابی است که شیخ محمدجواد پوده سمیرمی متخلص به «شیخنا» در دورهی قاجاریه سرود. دیباچهی این کتاب را یکی از مریدان او به نام نصراله بن میرزا آصف حکیم نوشت که مختصری از شرح حال شیخ محمد جواد است. او همچنین به درخواست خود از شیخ برای «ترتیب دادن» قیمهچلویی به سیاق کتاب «نان و حلوا» شیخ بهایی اشاره میکند. این کتاب چندان به «ذکر طعام و قماش» نمیپردازد و بیشتر بر مسائل اخلاقی، مذهبی و آموزشهای عرفانی متمرکز است؛ از اینرو این دیوان را میتوان در زمرهی ادبیات تعلیمی دانست.
هرچند نام کتاب قیمهچلو است و در متن اشعارآن، ۴۵ بار واژهی «قیمهچلو»، ۶ بار «چلو قیمه» و ۱ بار هم «قیمه» به تنهایی بهکار رفته، اما «قیمهچلو» یا «چلوقیمه» در این مثنوی تمثیلی از مال و منال زیاد، مال حرام خوردن، یاوهگویی، دروغ گفتن و تمام لذات دنیوی است که باید از آنها دوری کرد. از این روست که شاعر در جایجای کتاب، قیمهچلو را برابر با هر آنچه به کار برده است که هر آدمی باید از آن پرهیز کند. به طور مثال:
چیست این قیمهچلو ای مرد راه / اعتبار نفس پیش پادشاه
چیست بر قیمهچلو طالب شدن / مالهای وقف را صاحب شدن
شاعر پس از آنکه مناهی را برشمرد، به پند و اندرز میپردازد. در ابیات زیرین پس از آنکه قیمهچلو را «دوستی با ناکسان روسیاه» «طرح الفت با گروه خیره سر» و «غفلت از حق اختلاط این و آن» دانست، اینگونه پند میدهد:
باشد این دنیا بمعنی غربتی / پس در این غربت تو بگزین غزلتی
خوشتر است از اختلاط این و آن / عزلتت برمیافزاید عزتت
و اما واژهی «قیمه» که به تنهایی یکبار در تمام کتاب به کار رفته، معنایی دارد متفاوت از آنچه تا به حال در دیوان مذکور دیدهایم. به نظر میرسد که این قیمه به همان معنای گوشت خردشده باشد.
قیمهی این گوشتِ دلها آمده شربتش از خون دلها واشده
اما جالب است بدانید که شیخ بهایی نیز که شیخ محمدجواد «قیمهچلو» را به سیاق کتاب «نان و حلوا»ی او نوشت، در بعضی رسالاتش از «قیمه» استفاده کرده است. به طور مثال در حکایت شمارهی ۲۲ از کتاب «موش و گربه» او میتوان این موضوع را مشاهده کرد:
آوردهاند که در ایام ماضى مردى بود و زنى داشت بسیار سرخود و بىتمیز و بىادب، هر چند شوهر گوشت به خانه میآورد بیشتر آن گوشت را زن کباب کردى و بخوردى و تتمه دیگر را صرف چاشت نمودى و بخوردى، چنانکه اکثر اوقات طعام بیگوشت به نزد شوهر آوردى یا آنکه اندکى گوشت بر روى طعام بودى. پس آن شوهر از بسکه چنان دیده بود کمتر گوشت به خانه میبرد، مگر گاهى که مهمان داشت. قضا را روزى به مهمان عزیزى رسید، از بازار نیم من گوشت خرید و به خانه رفت که طعام از براى مهمان مهیا کند و خود آن مرد به کارى مشغول گردید. آن زن دید که شوهر از خانه بیرون رفت فرصت یافته نصف آن گوشت را قیمه کرد بخورد[...].
به نظر میرسد که در این متن هم واژهی قیمه به ریزریز کردن گوشت دلالت میکند.
دیوان اشتها کتابی است که میرزا عبدالله فرزند فریدون گرجی متخلص به اشتها در دورهی قاجاریه سروده است. علی محمد منشی فرزند آقا میرزا محمد علی منشی اصفهانی در دیباچهی این دیوان که آن را در عهد ناصرالدینشاه قاجار نوشت، به مختصری از زندگی میرزا عبدالله اشاره کرده است. او به کوچاندن پدر میرزا عبدالله توسط آقا محمدخان قاجار از گرجستان به ایران یاد کرده است و سال تولد اشتها را سال ۱۲۴۵ هجری قمری در اصفهان ذکر میکند. میرزا عبدالله ابتدا با نام «سرگشته» تخلص میکرد اما بعدها تخلص خود را به «اشتها» تغییر داد. مرحوم میرزا عبدالله اشتهایی سیریناپذیر داشت و در شعرهای او این سیریناپذیری دیده میشود؛ همانطور که در بیت زیر سروده است:
این گنبد بزرگ که در مسجد شه است / سرپوش کوچکی است بقاب طعام ما
گر روزی تمام خلایق کنند جمع / گردد غذای مختصر صبح و شام ما
اشتهای زایدالوصف او خورش قیمه را از قلم نینداخته و به همین دلیل واژهی «قیمه» ۱۱ بار و «قیمهچلو» ۳ بار، در دیوان او تکرار شده است. او در کنار قیمه، از واژهی «قورمه» نیز استفاده کرده است. او در یکی از ابیات خود به قیمه و قورمه قسم میخورد. مهمترین تفاوت اشعار مرحوم اشتها با دو کتاب پیشین، ذکر واژهی «خورش» و قیمه، خورش و قورمه، یا هر سه در یک بیت است. به طور مثال:
اگر صد گون خورش باشد میان سفرهی رنگین / بجز قیمهچلو با چیز دیگر نیستم مایل
به نظر میرسد که در این دیوان میتوان با بعضی محتویات قیمه نیز آشنا شد که در منابع دیگر به آنها اشاره نشده است؛ مثل قلم و استخوان. شاعر در بیت درخشان زیر از آرایههای تناسب و تشبیه استفاده کرده، تا کسی که در خورش قیمه استخوان یافته است را مانند شاهبازی بداند که بسیار سعادتمند و خوشبخت است:
استخوان قلم آنکس که ربود از قیمه / شاه بازیست که او فر همایی دارد
اما اگر معنایی که از بیت بالا به ذهن متبادر میشود را در کنار دیگر ابیاتی که ذکر قیمه در آن رفته بگذاریم، متوجه میشویم که خورش قیمه به نوعی برای اعیان بوده و مرحوم اشتها که ظاهراً فقیر و تنگدست بود، در حسرت قیمه روزگارش را سر میکرد.
با این همه نعمت فراوان / در کیسهی بنده یک قران نیست
از قیمه و قورمه در بر ما / چندیست که نامی و نشان نیست
او در بیت زیر صراحتاً به حسرت دل خود و طعنت منعمان اشاره کرده است:
طعنه زنند منعمان بر من و حسرت دلم / کزچه به قیمه طالبم و وزچه بقرمه مایلم
و اینچنین است که وصف قیمه به یکی از مهمترین دلمشغولیهای مرحوم اشتها تبدیل شده بود.
سخن آخر
دیدیم که قیمه سابقهای دیرینه دارد و در دیوانهای قرون مختلف چه نقش پررنگی ایفا کرده است. استفاده از قیمه به جای قهرمانانی چون رستم و سهراب و سیاوش و ... در شعرهای حماسی بسحق اطعمه، و نیز تشبیه انسانی خردهدان به قیمه، نشانهای از جایگاه مهم و بالای این واژه در قرن نهم است. به نظر میرسد که این جایگاه مهم همچنان تا دورههای بعد نیز ماندگار بوده است. شیخ محمدجواد در دیوان خود به نام «قیمهچلو»، قیمهچلو را به عنوان تمثیلی از تمام لذات دنیوی مانند جاه و جلال، مقام و منصب و ملک و املاک میداند. این مفهوم میتواند با حسرتی که میرزا عبدالله در دیوان اشتها از نخوردن قیمه در دل میپروراند و شکوه و شکایتهایی که دارد، تناسب برقرار کند. میرزا عبدالله در دیوان اشتها بارها به فقر خود اشاره میکند و به کسانی حسادت میورزد که هرشب قیمه میخوردهاند. به همین دلیل میتوان گفت که قیمه یک غذای اعیانی و اشرافی بوده که همهی اقشار اجتماع، قدرت طبخ آن را نداشتهاند. اینچنین است که درمییابیم خورش قیمهای که ما هنوز هم از بوی زعفران آن مست میشویم، با دیدن رنگ و لعاب آن به وجد میآییم، و از خوردن آن تا عرش بالا میرویم، در طول تاریخ چه بسیاران را در حسرت خود سوزانده و چه شاعران را به مدح خود وادار کرده است.
ز مدح قیمه و قورمه در این جهان خراب به عمر خویش نبردم تمتعی الاک
منابع
- عمید، حسن. فرهنگ عمید. تهران: انتشارات جاویدان، ۱۳۴۳.
- معین، محمد. فرهنگ فارسی، ج دوم. تهران: امیرکبیر، ۱۳۶۴.
- شمیسا، سیروس. انواع ادبی. تهران: میترا، ۱۳۸۶.
- صفا، ذبیح الله. تاریخ ادبیات ایران. ج سوم. تهران: فردوس، ۱۳۷۹.
- محمدی، علی و فاطمه تسلیم جهرمی. «بررسی و تحلیل حماسههای «مضحک» و گونههای در زبان فارسی». در نشریهی جستارهای نوین ادبی، پاییز ۱۳۹۳، ش ۱۸۶.
- جمالالدین ابو اسحاق شیرازی. دیوان بسحاق اطعمه. برگرفته از بخش نسخ خطی کتابخانهی دانشگاه تهران.
- دهخدا، علی اکبر. لغتنامهی دهخدا. ج سیزدهم. تهران: موسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران.
- اشتها. دیوان اشتها. برگرفته از بخش نسخ خطی کتابخانهی دانشگاه تهران. دیباچه
- دولتآبادی، عزیز. «شاعران پارسیگوی گرجی». در نشریهی یغما. ش ۳۲.
.این مقاله توسط نویسندگان گروه بازاریابی محتوایی کنج و بهسفارش قیمهداتکام نگاشته شده است